ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی چشمهامو می بندم
اول چندتا رنگ رو می بینیم
قرمز- نارنجی - زرد و سیاه
بعدد تو سیاهی چندتا عدد 1و 2 و 3 و ...
و یه تصویر می یاد
مثل یه تابلوی نقاشی با چهره های برجسته
انگار دارن غذا می پزن
مردها زراعت می کنن
و یه عده چوپانن
صدای گوسفند ها از پشت مسجد می یاد
توی مسجد نماز می خونن
توی تابلوی نقاشی ؛ نور خورشید همه جا هست
بازی بچه ها زیر نور اونقدر واقعی که می ترسم چشمهامو باز کنم
انگار اونا واقعی اند و ما سایه ای از یه تابلو
خیلی قشنگ بود
جمله ی آخرت منو یاد فیلم ( دیگران ) انداخت!!
سلام و تشکر ...
باز هم فهمیدم چه می گویید.
نوشته اتان پر از احساس است . ما در واقع در دنیایی درون خاک به سر
می بریم .
بی خبر از اینکه بعد از مرگ تازه رشد خواهیم کرد و
قدم به سرزمین حقیقی و ابدی
خداوند مهربان خواهیم گذاشت.
به امید زندگی جاوید.
موفق باشید.
سلام.. مرسی به وبلاگ سر زدی .. تو هم وبلاگ خوبی داری
سلام . یه دنیای کامل پشت چشم های بسته. جالب بود.
سلام دوست گلم
ممنونم که به ماهیتابه ی من سر زدید!!
نوشته های شما رو دوست داشتم.
از آن دست نوشته هایی است که به دل مینشیند.
شاد و موفق باشید.
سلام: شعر زیبا نوشته اید. پر از احساس و صدای دل مهربان و ساده. از خواندنش جدی لذت بردم. برخصوص موسیقی زیبا را ه شنیدم. همه شاداب و خندان باشید.
ماه و شب و سکوت
نمازی به پاکی نسیم
عابدترینم امشب
آبی ترینم انگار
//*//*//*//*//*//*//
سلام ...دلنوشته ی زییایی بود...موفق باشی
من تازگی ها خیلی چیزا رو نمی فهمم . اینم روش.
موفق باشید.
سلام
راستش هرچی تلاش میکنم اصلا متوجه منظور شما از نوشته هاتون نمی شم.
برای همین می گذارمش به حساب خیلی از چیزایی که نمی فهمم.
موفق باشید
همین
[گل]
محمود جان سلام.
خوبی؟
من اصلا فکر نمی کردم داداشم اینقدر هنرمند باشه.
خیلی خیلی زیبا بود ...
آفرین.
حقیقت تابلوها وسعت بیشتری دارن تا حقیقت زندگی ما...
خوب نبند چشماتو! دی:
سلام
چشاتو باز نکن ...همون جا بمون...کاش می شد منم بیام....
خیلی قشنگ مینویسی.اگه ادامه بدی قطعا آینده ادبی زیبایی داری.
سلام
چیزی که از دل براید لاجرم بر دل نشیند حتما نقاشی از دل بر امده که این قدر تاثیر گذار بوده
ممنون که سر زدید
جالب بود...ولی...
می دونید شاید من خیلی خوب نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم...
یعنی فکر کنم از این شعر یه منظوری رو می خواستید برسونید...نه؟
خوب معلومه..شعر می خواد منظورو برسونه دیگه...ولی منم همون منظورو نفهمیدم...
فکر کنم یه نوع گله و شکایت بود نه؟
سلام
قبل از هر چیز بابت تاخیر معذرت می خوام
مدتی از خودم دور بودم
ممنون که به وب زیباتون دعوتم کردید
خوندم و لذت وافر بردم
در حضور اول اجازه بدید نظر خاصی ندم
اگر با تبادل لینک موافقین خبرم کنید
در فرصتهای آینده بیشتر تبادل نظر می کنیم
قلمتون پایدار
شاد و سربلند باشید
سکوت...
نوشته هات رو خوندم
بی تکلف می نویسی و جاری
یاد افلاطون افتادم ! که دنیا رو سایه می دونست ....
سلام
قبل از هر چیز بابت تاخیر معذرت می خوام
ممنون که به وب زیباتون دعوتم کردید
خوندم و لذت وافر بردم
در حضور اول اجازه بدید نظر خاصی ندم
اگر با تبادل لینک موافقین خبرم کنید
در فرصتهای آینده بیشتر تبادل نظر می کنیم
قلمتون پایدار
شاد و سربلند باشید
مرا با شیشه برقی وهم این جعبه گویا میازارید
مرا با دود وآهنها در این دنیا میازارید
مرا از این صناعتهای قلابی رها سازید
مرا آسوده بگذارید و با این دانش بی پا میازارید
مرا در کاغذ وتصویر پوشالی افسونه مپیچانید
مرا در منجلاب بوی گندوی تعارفها میازارید
مرا با وعده بیجای خوشبختی مخشکانید
مرا آزاد گردانید و روحم را میازارید
من از نظم دروغین شما بیزار بیزارم
به امیدی نشستم تا بیاید او امیدم را میازارید
مرا در چشمه خورشید و کوکبها رها سازید
مرا در بحر اسود تا به احمر غوطه ور سازید
مرا در آب اطلس هند وهم آرام
بشوئید وبه شاخ پر گل زنبق بیاویزید
مرا در چشم آهوی ختن برپهنه گلها رها سازید
مرا با بال پروانه به دنبال نوار نور بسپارید
مرا چون شعله عشقی به دامان دل اندازید
مرا با بال خوشرنگ ملائک همسفر سازید
مرا اندر نسیم صبح نوروزی به پای گل برافروزید
مرا خاکستر سردی کنید وبردل رودی در اندازید
مرا باپتک حکمت بر دل کوهی بکوبانید
مرا با اولیاء محشور گردانید واز باطل بپوشانید
مرا ساکت کنیدم ورنه آتش میزنم دل را
مرا ساکت کنیدم ورنه آتش میزنم دل را
درست لحظه ای که احساس می کنی دلت تنگ نمی شود،
می فهمی که بزرگترین دروغ را به خودت گفته ای!!!
....................................................................
سلام خیلی قشنگ بود موفق باشی عزیز.
کاش میشد توی همون دنیای واقی زندگی کنیم که وقتی چشماونو میبندیم میبینیم نه توی این سایه ای که داریم توش فقط نفشس میکشیم
سلام دوست خوبم. ادرس اون سایته که توش عکسا رو آپلود میکردم گم کردم . میتونی دوباره برام تو وبلاگم آدرسشو بذاری؟http://picasion.com/این بود؟
راستی این متنها رو از خودت مینویسی؟ خیلی قشنگن..
سلام مهربون ممنون به من سر زدی
پست زیبایی انتخاب کردی.
سلام واقعا نمیدونم جی بکم! واقعا همه ی اینهارو میبینین؟ جه عجیب! من دفعه اولم اینجا میام برای همین نظر خاصی نمیتونم بدم ایشالادر دفعات اینده کامنت بهتری براتون میزارم
من گوسفند ها و مسجد ها رو نفهمیدم
سلام بر شما و مهر و محبت و معرفتتان.ممنون و سپاسگزارم.گلی.گل.
[گل]
اگه بخواهیم میتونیم توی تابلو هم باشیم. خیلی سخت نیست.
سلام
ممنونم از لطفتون
این متن خیلی به دلم نشست حال و هوای صمیمیش آدمو یاد بچگی میندازه...من یه چیزه دیگه رو هم حس کردم.بوی دود دلپذیر آتیش...
خیلی خوبه آدم قوه تخیل قوی داشته باشه و همه چیزهایی رو که در دنیای واقعی نداره و نمیتونه بهش برسه تجسم کنه.
وبلاگ اصلیم صد تایی عشق اگه دوست داشتی به اونم سر بزن
ممنون