وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید
می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق
دوست داشتن نیست اسراف محبت است
دکتر شریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی
در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر
تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛
اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید
و سوم - که از همه تهوع آور بود-
اینکه در آن سن و سال، زن داشت.
!... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم،
آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه
زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم
و تازه فهمیدم که :
خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد
دیگران ابراز انزجار می کند که
در خودش وجود دارد
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا،
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
نویسندشو نمیدونم کیه. ولی دلمو تکون داد
ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکرکنم
تا این که در مسجد بشینم و به کفشهایم فکر کنم
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر ...
می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ...
برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف
قانونگذار می توانی ازدواج کنی ...
در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ...
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی ...
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ...
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ...
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد ...
و قرن هاست که او عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و شیارهای
صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بربادرفته اش را می بیند و در قدم های لرزان
مردش، گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد سینه ای را به
یاد می آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند ...
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد ...
و این، رنج است.
در برخورد با مشکلات می توانید یک جور دیگر فکر کنید. هنگامی که ناسا برنامه ی فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد با مشکل کوچکی روبرو شد ، آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضای بدون جاذبه کار نمی کنند ، جوهر خودکار به سمت پایین جریان نمی یابد و روی سطح کاغذ نمی ریزد برای حل این مشکل ....
آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب
کردند و تحقیقات بیش از یک دهه طول کشید ، دوازده میلیون دلار صرف شد و
در نهایت آنها خودکاری طراحی کردند که در محیط بدون جاذبه می نوشت زیر آب
کار می کرد ، روی هر سطحی حتی کریستال می نوشت و در دمای زیر صفر تا سیصد
درجه ی سانتیگراد کار می کرد.
روس ها راه حل ساده تری داشتند آنها از
مداد استفاده کردند!!!
این آخرین عکس، Michio Hoshino عکاس ژاپنی بود که در آخرین لحظات عمرش گرفته و بعد بدست همین خرس کشته شد. او متولد27 سپتامبر 1957 بود که این اتفاق در 8 اگوست سال 1996 رخ داد.
سلام
دوستان این بار براتون یه چیز بد گذاشتم البته همگی منو ببخشید ولی این چیزا باحاله
شنای بدون سانسور بانوان ایرانی
نگاه کنید.......
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سلام خوبید بچه ها می بینید که من خیلی وقته نیستم یعنی نمی یام بنویسم
بیشتر وقت کاریمو شبکار هستم
صبح هم دنشگاه دیگه وقتیازدانشگاه می یام ازخستگیمی گیرم میخوابم تا ساعت رفتن سر کار
دیگه وقت وبلاگ نویسی ندارم حالاتوی ین چند روزه تعطیل گفتم یه حالی به وبلاگ بدم
من ماهی تنهای اروند رود تنها تر از همیشه منتظر شما دوستان گلم هستم دوستان هرکسی
از شما می تونه تویوبلاگ نویسیبه من کمک کنه بگه خوشحال می شم من دیگه وقت ندارم نمی خوام دوستای خوبی مثل شما رو از است بدم
همتونه دوست دارم منتظرتون هستم.
سلام خوبید بچه ها من بعد ا مدتها امدم
خبری ازم نبود
یه دوست قدیمی تپل که قرار بود لاغر کنه ولی هنوز تپله
برام نوشته پس وبلاگت چی شد
حالا بخاطر اون دوست تپل که خیلی هم دوستش دارم
می نویسم تپلی انشالله تپل تر بشی
دوستان می یایم ولی معلوم نیست کی
بای
یک اتفاق جالب
7 مهر تولد موسوی
7 روز بعد: 14 مهر تولد کروبی
7روز بعد: 21 مهر تولد خاتمی! !!!
قبل از ازدواج 0 0 0
مرد: آره، دیگه نمیتونم بیش از این منتظر بمونم.
زن: میخواهى من از پیشت برم؟
مرد: نه! فکرش را هم نکن.
زن: منو دوست داری؟
مرد: البته!
زن: آیا تا حالا به من خیانت کردی؟
مرد: نه! چرا چنین سوالى میکنی؟
زن: منو مسافرت میبری؟
مرد: مرتب
زن: آیا منو میزنی؟
مرد: به هیچوجه! من از این آدما نیستم!
زن: میتونم بهت اعتماد کنم؟ 0 0 0
بعد از ازدواج همین متن را این دفعه از پائین به بالا بخوانید
یه قلم جوون و خوشحال
روی کاغذ با هزار تا دوست و آشنا
بی خیال مغرور
روزا
و اسش امدن و رفتن
تا اینکه
قلم شد خالی از جوهر
افتاد یه گوشه
غمگین و دست به سینه
دنیا رو نگاه کرد
از دور دور
که شد
کوچیک و کوچیک
همه چیز شد قد یه عدس
آرزو کرد یه بار دیگه
رو کاغذ
تموم کنه هزار تا کتاب
بگه وقتی تموم بشی
دنیا بشه قد یه عدس
وقتی نه من باشم نه کاغذ
بی خیالی و غرورت
دل پر گناهت ترو پشیمون و گریون
می بره یه جایی که می شه واست دنیایی
که دیگه نه تویی و
نه اشنایی
سلام خوبید دوستان امروز می خوام براتون یه خطره از سربازی بنویسم
یادمه ۲۸/۶/۸۶ بود ۲۸ روز بود رفته بویدم تو پادگان سربازیمون شروع شده بود
از اونجایی که من وزنم زیاد بود و تنبل بودم فرمانده به من گفت
کاری نمی خواد بکنی برو بخواب فقط موقع سحر و افطار با دو نفر برین غذا از آشپزخانه
پادگان تحویل بگیریدما فقط اجازه داشتیم توی سالن تحویل غذا بریم جلوتر اجازه نبود
اون روز تصمیم گرفتم من ۱ ساعت زودتر برم غذا تحویل بگیرم
نشسته بودم یکی از اون آشپزها گفت چرا اینجایی بیا بریم تو رفتیم تو
چشمتون روز بد نبینه دوتا دیگ پر از سیب زمینی دو نفر با پا رفته بودن توی دیگ
داشتن سیبزمینی ها رو با پا می کوبیدند جای گوشت کوب بود
بد همنطور که داشتن با پا توشون می رفتن تخم مرغ و نمک و فلفل و ادویه رو مخلوط کردن
بعد با قاشق می ریختن توی روغن تا سرخ بشه
من دیگه غذا نخوردم فقط نون می خوردم تا اینکه رفتیم مرخصی ۲۴ ساعته با خودم کنسرو آوردم
این از کوکو سربازی
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار
طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام میام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
دنیا را بد ساخته اند
کسی را که دوست داری تو را دوست نمی دارد
کسی که تو را دوست داری تو دوستش نمی داری
اما کسی که تو دوستش داری و او تو را دوست داری
به رسم آئین هرگز به هم نمی رسند
و این رنج است
دکتر علی شریعتی
اگر روزی دشمن پیدا کردی بدون در رسیدن به هدفت موفق بودی.
اگر روزی تهدیدت کردن بدون در برابرت ناتوانند .
اگر روزی خیانت دیدی بدون قیمتت بالاست .
اگر روزی ترکت کردن بدون با تو بودن لیاقت می خواد.
سلام
این متنو یکی از دوستای دوران خدمت سربازیم برام نوشته خواستم اسکنش کنم
ولی نشد حالا براتون می نویسمش
------------------------------------------------------
وثوقی و مرادی فرمانده گورهان ما بودند که بجز بیشین پاشو و کلاغ پر کاری بلد نبودند
------------------------------------------------------
آخه من چرا باید چیز بنویسم برات؟! ما که توی یه شهر هستیم همیشه همدیگرو می بنیم !
ولی حالا که دوست داری باشه برات می نویسم...
امروز عجب روزی بود وثوقی و مردادی جفتشون مریض بودند خلاصه خیلی خوش گذشت
کل روز ما علاف بودیم و هیچ کاری برای انجام دادن نداشتیم !
ای خدا چی می شد همه آموزشی یا اصلا همه خدمت
(البته من ۲ ماه بیشتر خدمت نمی کنم دلت بسوزه) همینجوری علاف بی کار بودیم؟!
محمود جون بسه دیگه خستم شد می خوام بگیرم بخوابم الان هیچ کاری ندارم که انجام بدم
دیگه هم اخرشه داره تموم می شه نبود یک هفته دیگه تا پایان خدمت !!!
راستی یادم رفت می خوام به اونی که دوسش داری برسی
۷/۸/۸۶
-----------------------------------------------------
اینا رو نوشت رفت اون دو ماه خدمت کرد من ۱۸ ماه وقتی امدم آبادان دیدم اون رفته
فقط شنیدم رفته خارج از کشور برای تحصیلات آقا می خواد دندون پزشک بشه یادش افتادم
گفتم برای شما هم بنویسم
سلام خوبید دوستان بعد مدتی دوباره امدم آخه بخاطر یه مشکلی که نمی خوام بگم چی بود نه به کامپیوتر و نه به چیز دیگه ای دست رسی نداشتم نه زندان نبودم .
چیزی نداشتم بنویسم یه عکس توی pc بود گفتم اونو برات بزارم منتظرتون هستم
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی همنفسیحال که رفتیم همگی یار شدند مونس و یاور و غمخوار شدندقدر آیینه بدانید تا که هست نه در آن وقت که افتاد و شکست